ریشه ضرب المثل آواز خر در چمن

2222497405 ریشه ضرب المثل آواز خر در چمن

قصه ضرب المثل آواز خر در چمن

کاربرد ضرب المثل:

ضرب المثل آواز خر در چمن این ضرب المثل در مواردی بکار می‌رود که شخص اندیشه می‌کند تواناتر از دیگران می باشد.

قصه ضرب المثل:

در زمانه های قدیم که منزل‌ها دوش نداشتند، هر محله یک دوش عمومی داشت که پایان مردم شهر از آن دوش عمومی استفاده می‌کردند. این دوش‌ها سقف‌های بلند و گنبدی داشتند و حوضچه‌ای در وسط دوش که وقتی آب گرم در آن می‌ریختند، دوش بخار می‌کرد و صدا خیلی خوب در دوش می‌پیچید.

یک روز صبح زود یک مرد به دوش عمومی رفت و دید کسی در دوش نیست و دوش خیلی خلوت می باشد. مرد آغاز به آواز خواندن کرد از صدایش که در فضای دوش می‌پیچید خیلی خوشش آمد و همینطور که خودش را می‌شست با صدای بلند هم آواز می‌خواند. کمی که گذشت با خودش گفت: چرا من چنین صدای خوشی داشتم و از آن استفاده نمی‌کردم؟ من با این صدای دلنشین می‌توانم از خوانندگان معروف دربار شوم.

بیشتر بخوانید:  ضرب المثل شانس و بخت و اقبال

مرد بهترین لباس‌هایش را پوشید و به جهت قصر پادشاه تکان کرد. اجازه بازدید حضوری پادشاه را گرفت. او به اطرافیان پادشاه گفت: من صدای بینهایت خوبی دارم ولی این استعدادم را تا به امروز نتوانسته بودم کشف کنم. اما امروز آمده‌ام تا با صدای زیبایم برای پادشاه کمی آواز بخوانم.

مرد به حضور پادشاه رسید اجازه گرفت و آغاز کرد به آواز خواندن. هنوز لحظه ای نگذشته بود که همه حاضرین گوشهایشان را گرفتند . مرد که خودش هم فهمیده بود صدایش، آن صدای داخل دوش نیست سکوت کرد پادشاه گفت: ما را مسخره کردی؟ این صدا قابل تحمل نیست چه برسد دلنشین.

بیشتر بخوانید:  ضرب المثل آن سبو بشکست و آن پیمانه ریخت

مرد ترسید و گفت: اگر اجازه بدهید یک خمره‌ی بزرگ را تا نصفه آب کنند و برای من بیاورند تا صدای واقعی مرا بشنوید. پادشاه  دستور داد تا خمره‌ای بزرگ را تا نصفه آب کنند و برای مرد بیاورند. خمره را که آوردند، مرد سرش را در خمره فرو کرد و آغاز کرد به آواز خواندن. کمی که خواند خودش حس کرد که صدایش آنچه توقع‌اش را داشته نیست. مرد با ناامیدی سرش را از خمره درآورد و حاکم که حس کرد مرد آنها را مسخره می‌کند دستور داد تا نگهبانان ترکه چوبی بیاورند و در خمره بیندازند و آنقدر این ترکه را خیس کنند و مرد را کتک بزنند تا آب خمره پایان شود.

بیشتر بخوانید:  ضرب المثل کار بوزینه نیست نجّاری

نگهبانان ترکه‌ها را در خمره می‌بردند، تر می‌کردند و به بدن و بدن مرد می‌زدند. با هر ضربه‌ای که مرد می‌خورد می‌گفت: خدا رو شکر پادشاه که می‌دید با هر ضربه مرد آوازه خوان یکبار خدا را شکر می‌کند،  از مرد پرسید: مرد حسابی تو در قبال کار اشتباهی که کردی ترکه می‌خوری، پس چرا خدا را شکر می‌کنی؟

مرد گفت: خدا را شکر می‌کنم که اینجا و در خمره‌ی نصفه‌ آب خواندم. من می‌خواستم از شما بخواهم به دوش بیایید تا در آنجا برای شما برنامه انجام کنم. اگر آنجا می‌آمدید و چنین دستوری را تا پایان شدن آب خزینه‌ی دوش صادر می‌کردید، من زیر ضربات ترکه‌ها می‌مردم.

پادشاه از جواب هوشمندانه‌ی مرد خوشش آمد و  از تقاص مرد چشم پوشی کرد.

منبع: بیتوته