داستان ضرب المثل خودش را بیار ولی اسمش را نیار

3240358915 داستان ضرب المثل خودش را بیار ولی اسمش را نیار

داستان ضرب المثل خودش را بیار ولی اسمش را نیار

داستان ضرب المثل:

ملک علاء الدین از فرمانروای سلسله غوریان قصد بهرامشاه کرد و بهرامشاه با او در کنار آب باران مصاف داد. بهرامشاه با وجود این که دویست فیل جنگی داشت از علاء الدین شکست خورد و شب از تندی سرما به منزل دهقانی پناه برد.

گفت: طعام چه داری؟

مرد دهقان پنیر و پونه لب جویی آورد. چون تناول کرد به استراحت مشغول شد و از دهقان روانداز طلب کرد.

بیشتر بخوانید:  ضرب المثل آب اینجا و نان اینجا، کجا بروم بهتر از اینجا؟

نمدی به او دادند، و گفتند برو و آن گوشه‌ی چادر بخواب. بهرامشاه که  توقع چنین رفتاری را نداشت و می‌خواست به واسطه‌ی جایگاه اش بهترین غذا و بهترین جای چادر بخوابد خیلی ناراحت شد و قبول نکرد که نمد را به دور خود بپیچد و بخوابد، مرد دهقان که خیلی کوفته بود، نمد را به دو خود پیچید و خوابید.

بیشتر بخوانید:  ریشه ضرب المثل آواز خر در چمن

ساعتی از شب که رفت، سرما بر او غلبه کرد و رفت نمد را به دور خود پیچید تا بخوابد، کمی خوابید ولی پس از مدتی دوباره از تندی سرما و لرز بیدار شد، هرچه نگاه کرد چیزی برای گرم کردن خود پیدا نکرد. آغاز کرد به داد و بیداد که این چه رسم مهمان نوازی میباشد.

بیشتر بخوانید:  ضرب المثلهای انگلیسی متداول همراه با معانی

دهقان گفت اگر می‌خواهی پالان خر آن گوشه هست آن را می‌خواهی برایت بیاورم. مرد ناراحت شد و هیچ نگفت و خواست بخوابد ولی نتوانست سرما به حدی بر او غلبه کرد که گفت: باشه خودش را بیار، ولی اسمش را نیار.

منبع: بیتوته